جدول جو
جدول جو

معنی ختنه گاه - جستجوی لغت در جدول جو

ختنه گاه
(خَ نَ / نِ)
آنجای از شرمگاه که از آنجا برند. آن قسمت از پوست شرم کودک که در ختان برند. غلفه. حشفه. (از یادداشتهای مؤلف) ختنه جای
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیمه گاه
تصویر خیمه گاه
جایی که در آن یک یا چند خیمه برپا کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرده گاه
تصویر خرده گاه
فرورفتگی بالای سم اسب که حلقۀ بخو را در آنجا می بندند، بخولق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنه گاه
تصویر بنه گاه
جای بنه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
مابین کتف و بن گردن. عاتق. (یادداشت مؤلف). نواحی شانه: النکب، درد که اشتر را گیرد در شانه گاه. (یادداشت مؤلف بنقل از دهار)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ / نِ)
جایگاه بنه: جمعی را از معارف اسیر کردند و خلقی را به شمشیر آوردند و ساز و بنه گاه ایشان بتاراج دادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 187)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
میدان جنگ و جنگ گاه. (آنندراج). میدان جنگ و کارزار و جای خصومت و نزاع. (ناظم الاطباء). رزمگاه. دارالحرب. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گرانمایه دستور گفتش به شاه
نبایدت رفتن بدان کینه گاه.
دقیقی.
بترسم که گر بار دیگر سپاه
به جنگ اندر آید در این کینه گاه.
فردوسی.
که گر من شوم کشته بر کینه گاه
شما کس مپایید پیش سپاه.
فردوسی.
بدو گفت تا من بدین کینه گاه
کمر بسته ام با دلیران شاه...
فردوسی.
یکی با من ایدربدین کینه گاه
بگردد به گرز گران کینه خواه.
فردوسی.
کدامین دلاور که در کینه گاه
به پیشانیش کرد یارد نگاه ؟
اسدی
لغت نامه دهخدا
(رَ نَ / نِ)
جای رخنه. قسمتی از دیوار حصار که در آن رخنه و شکافی پدید آید. (یادداشت مؤلف) :
به پیش اندر آرد بر آن رخنه گاه
همیدون پیاده همه کینه خواه.
فردوسی.
ز بهر عمارت در آن رخنه گاه
بسی مالشان داد جز برگ راه.
نظامی.
بنه چون درآرد بدان رخنه گاه
هوا نیز یابد در آن رخنه راه.
نظامی.
ستادند گردان آهن کلاه
چو سد سکندر در آن رخنه گاه.
عبداﷲ هاتفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
کنایه از لب و دهان معشوق. (آنندراج) :
که مهر از خنده گاه شیشه بردار
ز ابر خشک لعل تر فروبار.
حکیم زلالی (از آنندراج).
فکرت او خنده گاه دوست را ماند بدانک
چون خلیل از نار گلبرگ رطیبش یافتم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
خانقاه. بقعۀ اهل صلاح و خیر و صوفیه. رجوع به ’خانقاه’ و ’خانگاه’ شود
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
بندگاه سر دست و پای اسب و استر و خر و امثال آن باشدکه چدار و بخاو بر آن نهند و ریسمان بر آن بندند. (از برهان قاطع) (از آنندراج). موضع بالای سم اسپ و استر و خر و امثال آن باشد که چدار و اشکیل بر آن بندند. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). خردگاه ستور آنجای که پای بند بدان بندند و بمیخ استوار کنند. (یادداشت بخط مؤلف). رسغ. (منتهی الارب). حذاله. (ربنجنی). وظیف. ثنّه. آنجای از دست و پای که استخوانهای بسیار بدانجاست. (یادداشت بخط مؤلف) :
برون کند خرد از خرده گاه لهوشکال
فروکشد طرب از طره جای عیش لگام.
ابوالفرج رونی.
عرن، درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا شود. (منتهی الارب) ، آنجای از مچ دست و پای که استخوانهای خرد (سمسمانیات) دارد. مچ دست. مچ پای. (یادداشت بخط مؤلف). مفصل میان ساعد و کف که استخوان خرد بسیار در آنجاست. (یادداشت بخط مؤلف).
- خرده گاه ساق، قسمت نازکتر از ساق پا و خود ساق پا. (از ناظم الاطبا).
، آن جای از سینۀ شتر که در وقت خوابیدن بر زمین نهد و آن مانند کف پای او شده باشد. خردگاه. (برهان قاطع). مخدّم. مخدّمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ)
آن موضع که برند از آلت مردی ختان را. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ)
برج سرطان. رجوع به خانه ستاره شود
لغت نامه دهخدا
(تِ خَ نَ / نِ)
قشر موضع ختان. پوستی که مسلمانان و یهود برند گاه ختان. غلفه. (دهار). قلفه
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخته گاه
تصویر اخته گاه
خایه کش خانه جایی که در آن دام رابی خایه گردانند
فرهنگ لغت هوشیار
اتراقگاه، اردو، اردوگاه، منزلگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صاحب خانه
فرهنگ گویش مازندرانی