میدان جنگ و جنگ گاه. (آنندراج). میدان جنگ و کارزار و جای خصومت و نزاع. (ناظم الاطباء). رزمگاه. دارالحرب. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گرانمایه دستور گفتش به شاه نبایدت رفتن بدان کینه گاه. دقیقی. بترسم که گر بار دیگر سپاه به جنگ اندر آید در این کینه گاه. فردوسی. که گر من شوم کشته بر کینه گاه شما کس مپایید پیش سپاه. فردوسی. بدو گفت تا من بدین کینه گاه کمر بسته ام با دلیران شاه... فردوسی. یکی با من ایدربدین کینه گاه بگردد به گرز گران کینه خواه. فردوسی. کدامین دلاور که در کینه گاه به پیشانیش کرد یارد نگاه ؟ اسدی
میدان جنگ و جنگ گاه. (آنندراج). میدان جنگ و کارزار و جای خصومت و نزاع. (ناظم الاطباء). رزمگاه. دارالحرب. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گرانمایه دستور گفتش به شاه نبایَدْت رفتن بدان کینه گاه. دقیقی. بترسم که گر بار دیگر سپاه به جنگ اندر آید در این کینه گاه. فردوسی. که گر من شوم کشته بر کینه گاه شما کس مپایید پیش سپاه. فردوسی. بدو گفت تا من بدین کینه گاه کمر بسته ام با دلیران شاه... فردوسی. یکی با من ایدربدین کینه گاه بگردد به گرز گران کینه خواه. فردوسی. کدامین دلاور که در کینه گاه به پیشانیش کرد یارد نگاه ؟ اسدی
جای رخنه. قسمتی از دیوار حصار که در آن رخنه و شکافی پدید آید. (یادداشت مؤلف) : به پیش اندر آرد بر آن رخنه گاه همیدون پیاده همه کینه خواه. فردوسی. ز بهر عمارت در آن رخنه گاه بسی مالشان داد جز برگ راه. نظامی. بنه چون درآرد بدان رخنه گاه هوا نیز یابد در آن رخنه راه. نظامی. ستادند گردان آهن کلاه چو سد سکندر در آن رخنه گاه. عبداﷲ هاتفی (از آنندراج)
جای رخنه. قسمتی از دیوار حصار که در آن رخنه و شکافی پدید آید. (یادداشت مؤلف) : به پیش اندر آرد بر آن رخنه گاه همیدون پیاده همه کینه خواه. فردوسی. ز بهر عمارت در آن رخنه گاه بسی مالشان داد جز برگ راه. نظامی. بنه چون درآرد بدان رخنه گاه هوا نیز یابد در آن رخنه راه. نظامی. ستادند گردان آهن کلاه چو سد سکندر در آن رخنه گاه. عبداﷲ هاتفی (از آنندراج)
کنایه از لب و دهان معشوق. (آنندراج) : که مهر از خنده گاه شیشه بردار ز ابر خشک لعل تر فروبار. حکیم زلالی (از آنندراج). فکرت او خنده گاه دوست را ماند بدانک چون خلیل از نار گلبرگ رطیبش یافتم. خاقانی
کنایه از لب و دهان معشوق. (آنندراج) : که مهر از خنده گاه شیشه بردار ز ابر خشک لعل تر فروبار. حکیم زلالی (از آنندراج). فکرت او خنده گاه دوست را ماند بدانک چون خلیل از نار گلبرگ رطیبش یافتم. خاقانی
بندگاه سر دست و پای اسب و استر و خر و امثال آن باشدکه چدار و بخاو بر آن نهند و ریسمان بر آن بندند. (از برهان قاطع) (از آنندراج). موضع بالای سم اسپ و استر و خر و امثال آن باشد که چدار و اشکیل بر آن بندند. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). خردگاه ستور آنجای که پای بند بدان بندند و بمیخ استوار کنند. (یادداشت بخط مؤلف). رسغ. (منتهی الارب). حذاله. (ربنجنی). وظیف. ثنّه. آنجای از دست و پای که استخوانهای بسیار بدانجاست. (یادداشت بخط مؤلف) : برون کند خرد از خرده گاه لهوشکال فروکشد طرب از طره جای عیش لگام. ابوالفرج رونی. عرن، درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا شود. (منتهی الارب) ، آنجای از مچ دست و پای که استخوانهای خرد (سمسمانیات) دارد. مچ دست. مچ پای. (یادداشت بخط مؤلف). مفصل میان ساعد و کف که استخوان خرد بسیار در آنجاست. (یادداشت بخط مؤلف). - خرده گاه ساق، قسمت نازکتر از ساق پا و خود ساق پا. (از ناظم الاطبا). ، آن جای از سینۀ شتر که در وقت خوابیدن بر زمین نهد و آن مانند کف پای او شده باشد. خردگاه. (برهان قاطع). مخدّم. مخدّمه. (منتهی الارب)
بندگاه سر دست و پای اسب و استر و خر و امثال آن باشدکه چدار و بخاو بر آن نهند و ریسمان بر آن بندند. (از برهان قاطع) (از آنندراج). موضع بالای سم اسپ و استر و خر و امثال آن باشد که چدار و اشکیل بر آن بندند. (از آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). خردگاه ستور آنجای که پای بند بدان بندند و بمیخ استوار کنند. (یادداشت بخط مؤلف). رسغ. (منتهی الارب). حَذاله. (ربنجنی). وَظیف. ثُنّه. آنجای از دست و پای که استخوانهای بسیار بدانجاست. (یادداشت بخط مؤلف) : برون کند خرد از خرده گاه لهوشکال فروکشد طرب از طره جای عیش لگام. ابوالفرج رونی. عَرَن، درشتی است که در خردگاه دست و پای اسب پیدا شود. (منتهی الارب) ، آنجای از مچ دست و پای که استخوانهای خرد (سمسمانیات) دارد. مچ دست. مچ پای. (یادداشت بخط مؤلف). مفصل میان ساعد و کف که استخوان خرد بسیار در آنجاست. (یادداشت بخط مؤلف). - خرده گاه ساق، قسمت نازکتر از ساق پا و خود ساق پا. (از ناظم الاطبا). ، آن جای از سینۀ شتر که در وقت خوابیدن بر زمین نهد و آن مانند کف پای او شده باشد. خردگاه. (برهان قاطع). مخدَّم. مخدَّمه. (منتهی الارب)